قوله تعالى: سنلْقی فی قلوب الذین کفروا الرعْب... الآیة مفسران گفتند: که سبب نزول این آیت آن بود که روز احد بعد از آن وقعه که افتاد، کافران قریش سوى مکه بازگشتند براه در با یکدیگر گفتند: بد کردیم که لختى از ایشان زنده بگذاشتیم و همه را نکشتیم! اکنون باز گردید تا رویم و بیخ ایشان بر آریم! و یکى را از ایشان بر بسیط زمین نگذاریم. تا درین بودند، رب العالمین ترسى و بیمى در دل ایشان افکند، تا از آن همت بگشتند، و آن عزم فسخ کردند.


الله بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: و قذف فی قلوبهم الرعْب.


قراءت شامى و على و یعقوب الرعْب بضم عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغت‏اند هر دو بمعنى خوف.


بما أشْرکوا بالله ما لمْ ینزلْ به سلْطانا معنى سلطان «حجت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن‏ حجتى بودى و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.


و بئْس مثْوى الظالمین و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.


قوله: و لقدْ صدقکم الله وعْده... الآیة. محمد بن کعب القرظى گفت: رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و الله تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟


و ذلک فى قوله تعالى: بلى‏ إنْ تصْبروا و تتقوا... الآیة. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: و لقدْ صدقکم الله وعْده. گفته‏اند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.


از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باول وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: الله با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.


إذْ تحسونهمْ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باول روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.


حتى إذا فشلْتمْ حتى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد الله بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.


قوله: و عصیْتمْ منْ بعْد ما أراکمْ این أراکمْ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سأریکمْ دار الْفاسقین اى ساعطیکم ارض مصر منت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانة الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». و روى عن النبى انه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقل الناس اعمارا.


أراکمْ ما تحبون ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.


و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.


قوله: منْکمْ منْ یرید الدنْیا و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النهب. و منْکمْ منْ یرید الْآخرة و هم الذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.


قال ابن مسعود: ما شعرت ان احدا من اصحاب رسول الله (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیة.


ثم صرفکمْ عنْهمْ اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لیبْتلیکمْ بما جعل علیکم من الدبرة فیتبین الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.


و لقدْ عفا عنْکمْ حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبة بمعصیتکم النبى (ص) و الهزیمة.


و الله ذو فضل على المومنین.


قوله: إذْ تصْعدون و لا تلْوون اى لا تعرجون و لا تقیمون على‏ أحد «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت: «انا النبی لا کذب، انا ابن عبد المطلب».


و الرسول یدْعوکمْ فی أخْراکمْ اى و من ورائکم یقول: الى عباد الله! فانى رسول الله من یکر فله الجنة. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر الناس، و آخرة الناس، و اخرى الناس و اخرات الناس، و اخریات الناس.


فأثابکمْ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشارة تکون بخیر و بشر.


غما بغم اى: مع «غم» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.


لکیْلا تحْزنوا على‏ ما فاتکمْ یعنى الفتح و الغنیمة، و لا ما أصابکمْ من القتل و الهزیمة.


و الله خبیر بما تعْملون، ثم أنْزل علیْکمْ منْ بعْد الْغم این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمة، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غم قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنة» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنة است.


«تغشى طائفة» که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنة» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.


و طائفة قدْ أهمتْهمْ أنْفسهمْ و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش. قوله: یظنون بالله غیْر الْحق ظن الْجاهلیة این طائفه منافقان را میگوید که: ظن ناسزا مى‏بردند بالله، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! رب العالمین گفت: این ظن ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.


یقولون هلْ لنا من الْأمْر منْ شیْ‏ء این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. رب العالمین بجواب ایشان گفت: إن الْأمْر کله لله چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر ان است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظن ناسزا که بالله مى‏بردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیت خود برابر مشیت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قلْ إن الْأمْر کله لله.


یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شره من الله. مصطفى (ص) گفت: «یکون فى امتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذبین فى القدر»


و قال: صنفان من امتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئة و القدریة.


و روى ان أبا بکر و عمر تکلما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول الله (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من الله و السیئات من انفسنا. فانقبض رسول الله (ص) بعض الانقباض حتى روى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السیئات کلها من الله. قال فانبسط رسول الله (ص) حتى روى ذلک فیه. ثم قال ان اول من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.


قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما ان الخیر و الشر کله من الله، قال رسول الله (ص): فهذا قضایى بینکما. قال: ثم اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر ان الله تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.


یخْفون فی أنْفسهمْ یعنى: فى قلوبهم، ما لا یبْدون لک در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمى‏کنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت: یقولون لوْ کان لنا من الْأمْر شیْ‏ء ما قتلْنا هاهنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. رب العالمین گفت بجواب ایشان: قلْ لوْ کنْتمْ فی بیوتکمْ لبرز الذین کتب علیْهم الْقتْل إلى‏ مضاجعهمْ أی مصارعهم. در این آیت رد قدریه و معتزله است که میگویند: قتل بر کس نه نوشته‏اند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد. و این مخالفت نص قرآنست که گفت عز و علا: لبرز الذین کتب علیْهم الْقتْل. و ازین جاست که مفسران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.


و لیبْتلی الله ما فی صدورکمْ هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.


و المحص «التقیة» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.


و معنى الآیة: لیبتلى الله ما فى صدورکم ایها المنافقون فعل ما فعل یوم احد و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایها المومنون من الرضا بقضاء الله.


و الله علیم بذات الصدور اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.


قوله تعالى: إن الذین تولوْا منْکمْ... الآیة این خطاب با مومنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مومنان‏اید یوْم الْتقى الْجمْعان آن روز که جمع مومنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: و لقدْ عفا الله عنْهمْ. و گفته‏اند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس رب العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت: لقدْ عفا الله عنْهمْ. مفسران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجة بن زید، و حذیفة بن عتبة بن ربیعة، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعة الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که یوْم الْتقى الْجمْعان؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مى‏گوید. ابن عمر گفت: اما بدر فان رسول الله (ص) قد ضرب له بسهمه. اما بیعة الرضوان فقد بایع له رسول الله (ص) و ید رسول الله خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا الله عنهم ان الله غفور حلیم.